برکه کاشی

متن مرتبط با «کامران و هومن نمیدونم چرا» در سایت برکه کاشی نوشته شده است

۲۱ فروردین ۹۸

  • لقد خلقنا الانسان فی کبد  ما نسان را در رنج افریدیم زندگی سخته ... حرف بزنی سخته ... نزنی سخته قسمتای خوبشو نگفتم به mbنگفتم رفتارش در نماز خوندن روی منم تاثیر گذاشت نگفتم ازش یاد گرفتم حساسیتامو کنتر, ...ادامه مطلب

  • بیست ودوم بهمن

  • امروز دوشنبه ۲۲ بهمن‌۹۷ دلم خیلی گرفته ...اینحا مینویسم . نوشتنی که شاید بمونهدفقط برای خودم  و بارها و بارها بخونمش ...نمیدونم ... دقیقا یکسال و ۶ روز از کاری که از اولین رفتنت میگذره رفتنی که عین‌پتک خورد توی سرم و به من یاداوری کرد ادمی که در مقابلته ادم ساده و تک لایه ای نیست و هر روز من بیشتر و بیشتر به این نتیجه تلخ رسیدم به قول فروغ فرخزاد تو هیچکاه پیش نرفتی تو فرو رفتی !, ...ادامه مطلب

  • بی حوصله

  • میدونم امکان نداره ی توده سه سانتی اندازه ی توپ تخم مرغی هیچ چی نباشه  دیگه هر چی تا الان دلداری دادم به خودم بی فایده ست  فقط نوکش بیرونه و بیشترش تو عمق  و این بافت سفت سینه مامانم نذاشته متوجهش بشه, ...ادامه مطلب

  • صبور

  • صبور مثل درختی که در آتش می‌سوزد و‌ توان گریختن ندارد. حیرت‌زده چون گوزنی که شاخ‌های بلند در شاخه گرفتارش کرده‌اند. همه این روزها این چنینیم شمس لنگرودی وقتی مشکلی پیش میاد تو این دنیا تنهایی . فقط ذینفعان هستن که میتونن احساس مشترکی داشته باشن  به خاطر همینه که به هیچکس حتی خاله ها چیزی نگفتم  خانوم جون تو این وقتا میگفت دلی خرابه شهری که خراب نیست  راست میگه . دل من داغونه به بقیه چه ربطی داره ؟  , ...ادامه مطلب

  • اخرین لذت هوس انگیز من / خاطره

  • رفتم با محمد دعوا کنم و بگم بیا لباساتو بردار. ی بچه مارمولک کوچیک از زیر لباساش که از مهمونی مامانم تا حالا پهنه تو هال زد بیرون و من جیغ و مامانم جیغ جارو برقی رو روشن کردم . خیلی تلاش کرد طفلک ااما, ...ادامه مطلب

  • خواب

  • طرفای صبح بود خواب دیدم خیلی بد بود تعبیرشم خیلی بده تو قرانم دیدم بد بود خیلی ناراحتم و اشفته  , ...ادامه مطلب

  • تصمیم کبری میشه یا میسوزه ؟؟؟

  • اون روز از کنار همه رد شدم ، کت و شلوار و ریش و ... خیلی رسمی ، دلم گرفت ، اصن دوست ندلشتم ، رویای منم نبود  رفتم طبقه چهاردهم ...  کنار اینه خودمو نگاه کردم ، اصلن برای مصاحبه تیپ خوبی نبود ، ی کوله پشتی با ی خرس اویزون ، مقنعه روی هوا و خسته !  رفتم پیش واسطه و اون منو برد جایی که باید میرفتم ، ال, ...ادامه مطلب

  • حواست هست؟ اولین باران پاییزی

  • باران آواز ماست وقتی از دلتنگی های بی امان لبریزیم... فکر کردم خواب میبینم  ییعنی ممگنه بارون باشه؟ خودش بود انگار! ببه شوق بارون بلند شدم و رفتم تو حیاط باورم نمیشه  بارون میاد چه بارونی  با ی آسمون  گرفته  بوی نم و بوی بارون همه حیاط رو پر کرده  ی ذره زیر بارون موندم  با اینکه موهامو سشوار کشیده ب, ...ادامه مطلب

  • ازت ممنونم دوست خوبم

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. , ...ادامه مطلب

  • احرین 95 نوشت

  • » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. , ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن شما چه رنگیه 4

  • من بودم و تب و چند  روزوقت که فکر کنم ....  انگاریکی ناخواسته مجبورم کرده بود viewبگیرم واز خودم ی سوالایی بپرسم ... با اینکه همه سهم من از غرب ایران  سالی یکماه اقامت در خونه  پدربزرگ بود تو روزای گرم تابستون که اونم سالهاست برچیده شده اما من خونم با ادمای اون طرف میجوشه ، فرقی نمیکنه لر باشن یا کر, ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن شما چه رنگیه 5

  • روزای بعد نسیم پاپی ام شد : یالا بگو درکه ، دربند یا فرحزاد  هیچکدوم ... مریم ناراحت میشد و میگفت چرا اخه اینقدر رو میدی بهش، ی بار جدی بگو نه ! اما من نمیتونستم ، دلم نمیخواست ناراحت بشه  اما ناگهان دیگه نیومد و با لب و لوچه اویزون نگاهم میکرد  گذاشتم به حساب اینکه خسته شده و مریم هم مرتب می گفت بف, ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن شما چه رنگیه 6

  • معنولا موقع برگشت راهمو دور میکردم ، تا ی کم بیشتر پیاده بریم  اون روز رفتیم بستنی خوردیم ، بچه ها از همون جا سوار اتوبوس شدن و رفتن خوابگاه ، تنها که شدم  ی اقایی اومد کنارم و گفت سلام   بند دلم پاره شد ، نگاش کردم،  گفت ببخشید شناختی ؟  با اضطراب گفتم نه ، گفت دوست محمد اقا !  چشمام گرد شد ، کدوم , ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن شما چه رنگیه 7

  • وقتی با دختر عمه هام بازی می کردیم  اونا تور عروسی مامانشونو می اوردن ونوبتی عروس میشدیم ، دختر عمه بزرگه برگ سبز میچسبوند پشت چشام که ینی سایه ست ، و برگ گل  سرخ روی لبام که یعنی رژ زدم ، دستکش سفید و بعد تورررر اما من چشمم گوشه حیاط بود که پسر عمه  دوچرخه ش رو بذاره برم سراغش وسط بازی تو اوج کل کش, ...ادامه مطلب

  • دوست داشتن شما چه رنگیه 8

  • ما رو استادامون اسم میداشتیم ،به دکتر لویی می گفتیم لولو و به دکتر جغتایی میگفتیم دکتر جغی ، من اما اسم کو چیکش رو میگفتم :ممد تقی  بعدها همه میگفتن و براشون عجیب بود که هیچ استادی بی واکنش به من نبود ، تعداد کمیشون باهام لج بودن در حد لالیگا  لولو همیشه به اسمم که می رسید می گفت خانوم ... خانوم ، م, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها