دوست داشتن شما چه رنگیه 5

ساخت وبلاگ
روزای بعد نسیم پاپی ام شد :

یالا بگو درکه ، دربند یا فرحزاد 

هیچکدوم ...

مریم ناراحت میشد و میگفت چرا اخه اینقدر رو میدی بهش، ی بار جدی بگو نه !

اما من نمیتونستم ، دلم نمیخواست ناراحت بشه 

اما ناگهان دیگه نیومد و با لب و لوچه اویزون نگاهم میکرد 

گذاشتم به حساب اینکه خسته شده و مریم هم مرتب می گفت بفرما حقته ! 

اما من حق رو به اون میدادم و میگفتم عیب نداره خسته شد

بحث این  حرفا نبود اما ، نسیم  از ما در میرفت . ی روز که تو سلف داشتیم غذا میخوردیم به بهانه نمک اومد و گفت خواستی بری من کارت دارم 

فهمیدم تنهایی میخواد حرف بزنه ، گفتم یا خدا مریم باز شروع شد.  بلند که شدیم یادم رفت 

خودش اومد دنبالم وگفت  ی دقیقه بیا 

وقتی رفتم گفت نترس نمیخواستم بگم با بیای بیرون 

 با اینکه از این لحن طلبکارانه ش ناراحت شدم با خنده گفتم نمیترسم چون بازم میگم نمیام 

خوب یادم هست سرخ شد و گفت خب نیا دیگه مهم نیست ، دوست برادرم یادته ؟

با تعجب نگاش کردم، چی میگه؟

گفت همون که جلوی ماشین  نشسته بود 

اهان   خب ! 

میخواد باهات حرف بزنه 

با تعجب گفتم با من ؟ چی میخواد بگه ؟ 

 با عصبانیت گفت معمولا اینجور وقتا چی میگن ؟ من چه میدونم خودت برو ببین چی میگه 

گفتم خب تو چرا نمیری ببینی چی میگه 

با عصبانیت گفت برای اینکه  از من نخواسته برم ببینم چی میگه ، خب بگووو 

دیگه واقعن ناراحت شدم  از نسیم و این برخوردش و اون سوار ماشیین شدن زورکیش ، با دلخوری گفتم بگو نه!  من کاری با کسی ندارم 

 ی کم خیالش راحت شد ، لپمو کشید و گفت خب ، بداخلاق !

مریم وقتی شنید خیلی عصبانی شد 

گفت  ببین کاملا معلومه چکارت داشتن ولی برادرش بلوغ فکری نداره چون ریش و قیچی رو داده دست این خل ولشون کن ! دیگه ام بهش رو نده 

اون موقع به خودم گفتم بح بح چه تحلیلی مریم چقدر عاقله ، اما بیچاره برادرش چکار باید میکرد ، خب صدبار دعوتم کردن نرفتم ، حالا و الان میگم من از اون بچه تر بودم ،حداقل باید جدی معذرت خواهی می کردم یا می پرسیدم برای چی باید بریم فرحزاد  و...

 من هیچ وقت به طور قطع نفهمیدم قضیه چی بود ، اون روز فکر میکردم دوست برادرش قراره واسطه برای حرفی بشه 

خودمولعنت میکردم و می گفتم ای کاش سوارماشینشون نشده بودم

هضمش برای من که فقط بچگی کرده بودم و از دنیایبچگی اومدم بودم دانشگاه سخت بود  و ترسناک 

اگه ولم نکنن چی ؟ چکارباید بکنم ؟ حتمن مامانم بشنوه سوار ماشینشون شدم ناراحت میشه ! 

حواسم کلن پرت این موضوع بود...

  نوشته شده در  جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 8:8  توسط ترنج   | 
برکه کاشی...
ما را در سایت برکه کاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 18 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:39