بعدها همه میگفتن و براشون عجیب بود که هیچ استادی بی واکنش به من نبود ، تعداد کمیشون باهام لج بودن در حد لالیگا
لولو همیشه به اسمم که می رسید می گفت خانوم ... خانوم ، موقع حاضر غایب فقط اسم کوچیکم رو میخوند ، ممد تقی ام تا میومد سر کلاس صدام می کرد و ازم درس می پرسید ، حتی وقتی غایب بودم و این باعث خنده ی همه شده بود
شاید ی دلیلش معلومات عمومی زیادم بود ، شاید دلیل دیگه ش وول خوردنم بود که سر هیچ کلاسی تا اخر نمینشستم و صد بار می رفتم ومیومدم
سر کلاس ممد تقی اما دلایل دیگه ای هم داشت ، ی بار با مولاژ اسکلت تانگو می رقصیدم که اومد، به روی خودش نیاورد اما خنده اش گرفت
از طرفی هم من نقاشی می کشیدم و شعر مینوشتم کنارش، کهگاهی واسه پز با تخته شاسی و نقاشیام می رفتم دانشگاه و ممد تقی چند بار ازم گرفت و نگاشون کرد و کلی تعریف کرد
اون روزم رو حساب کلاس اون و فاصله اش تا ناهار می خواستم برم بیرون
از غذاهای دانشگاه بدم میومد ، میگفتن کافور داره ، فقط مرغ و ماکارانی دوست داشتم اونم چون ماکارانیش بی گوشت بود
هر وقت ژتون داشتم خبری از اینا نبود و هر وقت نداشتم دلم پر میکشید که غدا بخورم نه ساندویچ
عمو سیبیلو سر اشپزسلف بد اخلاق بود ، هر وقت می رفتم بهم غدا میداد اما با غر غر، تازه بیشترم می کشید
اون روزم ماکارانی بود ، چند نفری رفتیم واسه غذا گفت نیست ، دو دقیقه بعد از دور اشاره کرد و ی سینی پر از ماکارانی داد دستم ،
این همه !!!!!!
با اضطراب خوردم ،
خوردم و خوردم و خوردم تا جاییکه افتادم به نفس زدن
دور دهنم زرد شده بود ، دستمال رو که دور دهنم کشیدم فهمیدم چه بد غذا خوردم
ی ذره نشستم و فکر کردم که باید چه خاکی باید تو سرم کنم ، کاش مریم بود این چه موقع شمال رفتن بود عاخه
تا کلاس ممد تقی یک ساعت و نیم فاصله بود و من روی اون حساب کرده بودم
کوله پشتی و سینی روبرداشتم ورفتم تو دستشویی صورتمو شستم
من ارایش نمیکردم شاید بیشترین ارایشم ی رژ مسی بود که همون دقیقه اول اینقدر زبون میزدم میخوردمش
دستمو بردم رژ رو بردارم اما یاد مامان افتادم ، یاد اعتمادش که همه جا پز منومیداد ، یاد خستگیاش که الان با ی مقنعه گچی با خستگی داره درس میده
بغضم گرفت ، رژ رو گذاشتم سر جاش و رفتم
چرا حس میکردم وظیفه ست وباید برم ؟
نمیدونم شاید برای اینکه یا حرفی نمیزنم یا اگه بزنم تا تهش هستم !
برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 19