ی اقای کراواتی یقه منو گرفت و ی ذره فحش داد واسه وضع توالتا
خندیدم !میخواستم بگم ببخشید من شباهتی به مسءول توالتا دارم ؟
دیگه داشتن اذان میدادن که من چند سیاه پوست به رنگ شب زدیم بیرون ،امروزبیشتر دوستشون داشتم و زل زل توچشاشون نگاکردم
رفتم ی چیزی بخورم گفتم ولش کن میرم فرانسه
اما اینقدر تو فکر بودم سر از دانشکده هنر دراوردم
بعد به خودم گفتم چه کاریه قهوه که بی شیرینی نمیشه بیا امروزو ی کم سالم بخور
خیابون بغلی پیچیدم که وسوسه نشم اما ی جوردیگه وسوسه شدم ، ی سارافون خریدم دو برابر قیمت،چون دیددوستش دارم و ازپشت ویترین اوردش گرون داد
باخودم عهدکرده بودم دیگه هیچی نخرم ولی یادم رفت:(حالام که الان خیلی دوستش ندارم!
دلم میخواست امروز باهاش قهر نباشم
ماکم باهم قهر میکنیم
اون روز گفت نرو، سر همین لج کرد ، پرتم کرد بیرون ! پیام داد اخرین بارت بود که با من اومدی اینجا
منم نوشتم به جهنم ، سر همین لجش دراومده
با اینکه دلهره داشتم خودم مسیرشو پیدا کردم ! زیارت کردم وبرگشتم
اما قاطی کرده ! بعد از بابا اولین باربود گریه شودیدم !از دست من گریه کرد
نمیفهمم چرا عاخه ؟
دلم براش میسوزه بابا اینوبرای اون ازهمه تلخ ترکرد!
به خاطر باباست که خیلی دوستش دارم! قهرکه میکرد زیر و رومیشد
همیشه از دعوای مادوتا میترسید
اگرم حق بامن بودهیچی نمیگفت !
واقعن که این دنیا چه خبره!
بعیده حالا حالا ها آشتی کنیم ،خوبیش اینه که همش نمیگه ی چایی میدی
برکه کاشی...برچسب : روز نوشته های محمدرضا شعبانعلی,روز نوشت,روز نوشته, نویسنده : berkeyekashio بازدید : 32