هفته پیش تهران بود و ناگهان این هفته دیگه نیست . خواهر شوهر خاله ام بود و نمیدونم چی چیه مادربزرگم انگار دختر پسر عموی باباش
زن یکی از معروفترین دندانپزشکای همدان بود. داستانش معروف بود میگن خیلی خوشگل بوده جوونیاش. ی روز دوستش میبره تا معرفیش کنه به کسی که میخواسته باهاش ازدواج کنه
و بعد اقای دندانپزشک میبینه این بهتره هم از نظر قیافه و هم خانواده و اینجوری میشه که عاشقش میشه سه تا بچه داشت بهناز متخصص کودکانه و شوهرش بیهوشی
دخترداییم میگفت وقتی میارنش بیمارستان کل بیمارستان تحت تاثیره . این اواخر سندرم بهجت گرفته بود و کورتون میخورد
روی پارکت زمین می خوره و لگنش می شکنه
هیچ بیهوشی ای قبول نمی کنه برای بی حسی نخاعی و عملش اما دامادش میگه من قبول می کنم . و اونقدر خونشو رقیق می کنه که 6 بار سکته می کنه زیر عمل
شوهرش الزایمر داره و همین روزاست که بمیره
دختر خالم می گفت بهمون گفتن نزدیکش نشین چون دست بهش بخوره خونریزی میکنه و دووباره باید مناسکش انجام بشه
منهای همه چی خوشحالم که ترس این چیزا برام ریخته شده قبلنا هر مرگی برام چالش بزرگی بود و دیوانه میشدم!
برکه کاشی...
برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 23