دو دوتا

ساخت وبلاگ
فاصله ی سنی من با بقیه زیاد بود ، منو تو بازیا و شوخیاشون  راه نمیدادن 

منم دوست داشتم با اونا باشم نه همسنای خودم

ی روز که  منچ بازی می کردن و خیلی غر زدم گفتن باشه این رنگم میذاریم برای تو.... تاس مینداختن و جیغ می کشیدن. منم با هیجانشون ذوق زده میشدم

نوبت من که می رسیددستای کوچولومو  میچرخوندم و میچرخوندم و مثل اونا تاس مینداختم اما جونمو به لبم می رسوندن اینقدر که میگفتن بدو دیگه

رنگ من عقب افتاد،اعصابم خورد شده بود . فهمیده بودم سرکاریه ، من تو بازی نبودم ، گولم زده بودن ، مهره شونو میزدم و دو دقیقه بعد مهره تو بازی بود .حرصم گرفت، در یک لحطه بلند شدم ، اگه سرشون بالا بود حتمن قیافه شیطانیمو میدیدن اما حواسشون به من نبود،  نوک انگشتای تپلمو با اون لاک قرمز نصفه و نیمه که انگار موش گازش زده بود اوردم جلو  و آروم  و خونسرد در یک لحظه زدم زیر صفحه ی منچ . همه ی  مهره ها برگشت

عمو، داداش ، پسرعمه ... همه بهت زده نگام کردن، نمیدونم از ترس بودیا خودمو لوس کردم جیغ بلندی کشیدم و  داد زدم بااااااااااا باااااااااااااااا..... داداشم داد زد مرضضضضض. دیووووونه . چتهههههه؟

مامانم حالش بد شد فکر کرد منو برق گرفته یا اب جوشی چیزی ریخته روم ، می خواست منو بکشه اما عین موش پریدم تو بغل بابام 

کفر همه در اومده بود . وقتی گفتن چکار کردم  بابام یواشکی درگوشم گفت اره بابا ؟ نمیدونسته دخترم ، معذرت میخواد

 گفتم نمیخوام ، 

اینا منو بازی ندادن 

 مامانم داد  زد مگه هم قد اینایی تو؟ و بعد به بابام غرزد حالا ببین کی گفتم دو روز دیگه اگه تونستی جمعش کنی، همیشه دعواش میکرد و میگفت اگه میذاشتی دوتا بزنم تو سرشون ! اینطوری نمیشد ، به همه کله میکرد ومیگفت بلد نیست بچه تربیت کنه ، اما هیچکس تا حالا به من نگفته بی تربیت یا بدتربیت!

بعدها دیگه به قول بابا لاتی و بی منطق کافه روبه هم نمیریختم اما هر وقت شطرنج بازی می کردیم و من دراستانه ی کیش ومات بودم دادمیزدم بااااااشه توبردی ولذت اون  کیش وماتو از بقیه می گرفتم

 بزرگتر میشدم و  بابام با داستانا وحرفاش چیز یادم میداد، شام خور نبودم ، اما وقتی هول میزدم  و از روی فضولی میخواستم در قابلمه ی برنج زودتر باز بشه یادم میداد صبر کنم ،میگفت دستتو خیس کن بزن به تنه قابلمه ، اگه جیز جیز کرد یعنی برنج دم کشیده، هنوزم اگه برنج دم کنم شگردم همینه

برای اینکه تخم مرغ بخورم شرط داشتم زرده اش طلایی باشه اما ابکی نباشه ، ی ذره هم که رنگش بر میگشت میگفتم نمیخوام ، بالاخره اختراع کرد ، از لحظه ای که اب جوش میاد سه دقیقه بجوشه ، بعد گازو باید خاموش کنی و در قابلمه رو ببندی ،و تا  ی ربع تخم مرغ رو بیرون نیاری

هنوزم اینکارو میکنم و زرده ی تخم مرغ همونجور میشه که میخوام

 یادمه وقتی از جلوی پیرزن همسایه ردشدیم و سلام نکردم گفت سلام نکردی؟

گفتم جواب نمیده ، تو رو دوست داره اما از من خوشش نمیاد

گفت اون پیرزنه شاید نمیشنوه ، ما وظیمونه سلام کنیم ، حالا جواب داد یا نه دیگه با ما نیست

وقتی بچه ی منگول دوستمون همراهشون اومد عیددیدنی و وسط اون همه نور و چراغ به بابام گفت اینجا اب و برقم داره ، غش کردم از خند

اما بابام جدی جوابشو داد و گفت بههههله...،.. اب و برقم داره و  کلی براش توضیح داد و چشم غره رفت بهم

هر روز صب موقع رفتن بوسمون میکرد با یک عالم بوی خمیر دندون و ادکلن، اگه تابستون بود خونه بودیم آروم میگفت بخواب امااگه باید می رفتیم مدرسه یواش یواش بغلمون میکرد تا خواب از سرمون بپره

و درنهایت همون بودکه یادم داد ادم سالم در جامعه باید دودوتاش چهارتا بشه ، تا ادمای دیگه بتونن روی اون حساب کنن ، یادم داد که هرادمی ی مسءولیتهایی داره که باید به اونا عمل کنه چه ناظری باشه چه نباشه  

و حالا قرارم با خودم اینه ،  یعنی سعیم اینه که کسانی  که از کنارم رد میشن بتونن پیش بینی ام کنن ، از حرکتای انتحاری و حساب نشده خوشم نمیاد همه ی تلاشم اینه ، اما گاهی کم میارم

گاهی هم با دلم خودم بازی رو به هم میزنیم ،  کودک درونم گاهی بد قلقی میکنه اما سعی میکنم زیاد بهش سخت نگیرم ، یاد بابام میافتم و اروم میگم دخترم نفهمید من معذرت میخوام ....

اما خب سخته بازم... خصوصن که دیگه اون همیشه حامی نیست

برکه کاشی...
ما را در سایت برکه کاشی دنبال می کنید

برچسب : دودوتا,دودوتا کرج,دو دوتا چهارتا,دو دوتا پنج تا,دو دوتا میشه پنج تا,دودوتا تبریز,دودوتا چهارتا موحد,دودوتا چهارتا شبکه نور,دو دوتا اصفهان,دو دوتا چهارتا متن, نویسنده : berkeyekashio بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 7 مهر 1395 ساعت: 13:17