منم دوست داشتم با اونا باشم نه همسنای خودم
ی روز که منچ بازی می کردن و خیلی غر زدم گفتن باشه این رنگم میذاریم برای تو.... تاس مینداختن و جیغ می کشیدن. منم با هیجانشون ذوق زده میشدم
نوبت من که می رسیددستای کوچولومو میچرخوندم و میچرخوندم و مثل اونا تاس مینداختم اما جونمو به لبم می رسوندن اینقدر که میگفتن بدو دیگه
رنگ من عقب افتاد،اعصابم خورد شده بود . فهمیده بودم سرکاریه ، من تو بازی نبودم ، گولم زده بودن ، مهره شونو میزدم و دو دقیقه بعد مهره تو بازی بود .حرصم گرفت، در یک لحطه بلند شدم ، اگه سرشون بالا بود حتمن قیافه شیطانیمو میدیدن اما حواسشون به من نبود، نوک انگشتای تپلمو با اون لاک قرمز نصفه و نیمه که انگار موش گازش زده بود اوردم جلو و آروم و خونسرد در یک لحظه زدم زیر صفحه ی منچ . همه ی مهره ها برگشت
عمو، داداش ، پسرعمه ... همه بهت زده نگام کردن، نمیدونم از ترس بودیا خودمو لوس کردم جیغ بلندی کشیدم و داد زدم بااااااااااا باااااااااااااااا..... داداشم داد زد مرضضضضض. دیووووونه . چتهههههه؟
مامانم حالش بد شد فکر کرد منو برق گرفته یا اب جوشی چیزی ریخته روم ، می خواست منو بکشه اما عین موش پریدم تو بغل بابام
کفر همه در اومده بود . وقتی گفتن چکار کردم بابام یواشکی درگوشم گفت اره بابا ؟ نمیدونسته دخترم ، معذرت میخواد
گفتم نمیخوام ،
اینا منو بازی ندادن
مامانم داد زد مگه هم قد اینایی تو؟ و بعد به بابام غرزد حالا ببین کی گفتم دو روز دیگه اگه تونستی جمعش کنی، همیشه دعواش میکرد و میگفت اگه میذاشتی دوتا بزنم تو سرشون ! اینطوری نمیشد ، به همه کله میکرد ومیگفت بلد نیست بچه تربیت کنه ، اما هیچکس تا حالا به من نگفته بی تربیت یا بدتربیت!
بعدها دیگه به قول بابا لاتی و بی منطق کافه روبه هم نمیریختم اما هر وقت شطرنج بازی می کردیم و من دراستانه ی کیش ومات بودم دادمیزدم بااااااشه توبردی ولذت اون کیش وماتو از بقیه می گرفتم
بزرگتر میشدم و بابام با داستانا وحرفاش چیز یادم میداد، شام خور نبودم ، اما وقتی هول میزدم و از روی فضولی میخواستم در قابلمه ی برنج زودتر باز بشه یادم میداد صبر کنم ،میگفت دستتو خیس کن بزن به تنه قابلمه ، اگه جیز جیز کرد یعنی برنج دم کشیده، هنوزم اگه برنج دم کنم شگردم همینه
برای اینکه تخم مرغ بخورم شرط داشتم زرده اش طلایی باشه اما ابکی نباشه ، ی ذره هم که رنگش بر میگشت میگفتم نمیخوام ، بالاخره اختراع کرد ، از لحظه ای که اب جوش میاد سه دقیقه بجوشه ، بعد گازو باید خاموش کنی و در قابلمه رو ببندی ،و تا ی ربع تخم مرغ رو بیرون نیاری
هنوزم اینکارو میکنم و زرده ی تخم مرغ همونجور میشه که میخوام
یادمه وقتی از جلوی پیرزن همسایه ردشدیم و سلام نکردم گفت سلام نکردی؟
گفتم جواب نمیده ، تو رو دوست داره اما از من خوشش نمیاد
گفت اون پیرزنه شاید نمیشنوه ، ما وظیمونه سلام کنیم ، حالا جواب داد یا نه دیگه با ما نیست
وقتی بچه ی منگول دوستمون همراهشون اومد عیددیدنی و وسط اون همه نور و چراغ به بابام گفت اینجا اب و برقم داره ، غش کردم از خند
اما بابام جدی جوابشو داد و گفت بههههله...،.. اب و برقم داره و کلی براش توضیح داد و چشم غره رفت بهم
هر روز صب موقع رفتن بوسمون میکرد با یک عالم بوی خمیر دندون و ادکلن، اگه تابستون بود خونه بودیم آروم میگفت بخواب امااگه باید می رفتیم مدرسه یواش یواش بغلمون میکرد تا خواب از سرمون بپره
و درنهایت همون بودکه یادم داد ادم سالم در جامعه باید دودوتاش چهارتا بشه ، تا ادمای دیگه بتونن روی اون حساب کنن ، یادم داد که هرادمی ی مسءولیتهایی داره که باید به اونا عمل کنه چه ناظری باشه چه نباشه
و حالا قرارم با خودم اینه ، یعنی سعیم اینه که کسانی که از کنارم رد میشن بتونن پیش بینی ام کنن ، از حرکتای انتحاری و حساب نشده خوشم نمیاد همه ی تلاشم اینه ، اما گاهی کم میارم
گاهی هم با دلم خودم بازی رو به هم میزنیم ، کودک درونم گاهی بد قلقی میکنه اما سعی میکنم زیاد بهش سخت نگیرم ، یاد بابام میافتم و اروم میگم دخترم نفهمید من معذرت میخوام ....
اما خب سخته بازم... خصوصن که دیگه اون همیشه حامی نیست
برکه کاشی...برچسب : دودوتا,دودوتا کرج,دو دوتا چهارتا,دو دوتا پنج تا,دو دوتا میشه پنج تا,دودوتا تبریز,دودوتا چهارتا موحد,دودوتا چهارتا شبکه نور,دو دوتا اصفهان,دو دوتا چهارتا متن, نویسنده : berkeyekashio بازدید : 36