در رو که باز کردم همه زدن زیر خنده
افتاب سوزونده بودم ، جغی ام لبخند زد ، قشنگ معلوم بود چه غلطی میکردم ، خاکی شده بودم
جعی با سر اشاره کرد که بشینم
نشستم همون جلو نزدیکای خودش ، کتابشو بست و گفت خب
با همون لبخند اشاره کرد برم بالا ، رفتم کنار مولاژ... گفت کلاویکل
نشونش دادم و گفتم ترقوه
فیبیا ؟
زدم زیر گریه ، های های گریه کردم
هول شد ، بلند شد اومد کنار مولاژ، به غلط کردن افتاده بود
هر چی میگفت عه چی شده ؟ خیلی خب برو بشین ، نمیخواد درس جواب بدی
نه مینشستم نه جوابشو میدادم . بالاخره اومدم کوله پشتیمو برداشتم و بدو بدو از دانشگاه زدم بیرون ..
برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 27