دوست داشتن شما چه رنگیه 12،

ساخت وبلاگ
بعدها کمتر با دوستام رفتم ، تنهاتر ! برای اینکه قرار بود جواب بگیره ازم 

اومد و گرفت اما قانع نشد 

گفت دوباره فکر کن 

 دوباره فکر کردم امکانش نبود ، شاید اگه الان بود و با این تفکرات امکانش بود ولی اون موقع با اون حد بچگی  قدرت نداشتم به اون شرایط محیطی غلبه کنم و شاید اگر هم وارداون شرایط میشدم ی حسرت همیشه میموند که  اشتباه کردم ، 

برای سومین بار پرسید

 بازم نه ! 

مثل ی استاد می پرسید ، دلیل داری ؟

بله 

نتونستم بگم  دلیلش این بود که باید با همه خانواده ام خداحافطی می کردم ، دلیلش این بود که من تنها نبودم و تصمیماتم تنهایی نبود ، دلیلش اینبود که نمیتونستم خودخواهانه و فقط با فکر به خودم تصمیم بگیرم ، اینها دلایل اون موقع بود ...

شاید فهمید که اصرار نکرد برای گفتنش ، گفت به دلایلت احترام میذارم هرچند دلم  میخواست بشنوم 

پرسید نطرت درمورد من چیه ؟ خجالت کشیدم بگم  ، سرمو انداختم پایین و گفتم نمیدونم ، ولی نطرم این بود که من با ی ادم شرافتمند طرفم ، قابل اعتماد ... باهوش، خودساخته چیزی که همیشه برای من مهم بود

دیگه مزاحمم نشد ، حرفی نزد ، فقط چند دقیقه ای نگاه کرد و گفت یعنی بریم ؟ 

 با همه بچگیم دیگه در موردش حرفی به مریم نزدم و نسیم ، 

بعدها فهمیدم درست فکر کردم در مورد این حرف نزدن ، البته خیلی دیر 

 مطمءنن اگر سراغ نسیم رفته بود قبول میکرد

گاهی احساس میکردم یکی منومیپاد اما اشتباه میکردم 

 خوشبختانه زود خرداد شد وکلاس جغی با همه خاطراتش که ازاردهنده شده بود تموم شد 

جغی بعد از دو ترم درس دادن دیگه منو شناخته بود و فهمید دیگه بعد از اون جلسه آدم نشدم ، بازم درس میپرسید اما دیگه رک  و بی حوصله میگفتم نمیدونم 

اونم سر به سرم نمیذاشت ،  میخندید و می گفت بازم ؟ چرا ؟ و باز می پرسید 

سر امتحان عملی دونه دونه می رفتیم پیشش

گفت خوبی .؟ازم پرسید معنی اسمت چیه ؟ بهش گفتم و گفت برو 

 توی شور و شوق اون دوران همه چیز خیلی زود فراموش شد ،من هیچ وقت از نسیم چیزی نپرسیدم و بعدها ازش بی خبر شدم ، نسیم هم هیچ وقت با من مثل اول نشد ،برادرش با یک دندانپزشک دانشگاه ازاد ازدواج کرد

اونشب و خیلی  اتفاقی برخوردم به وبلاگ استاد 

استاد شده بود توی شهری که من دوست داشتم 

 اینش مهم نبود ، عجیب اطلاعاتش بود ، چقدر در این مدت کار کرده بود و مطالعه 

چقدر مطالعات غیر درسیش زیاد بود 

 هتوزم همون شکلی بود همون جور لباس ی کم چاق تر ! 

اینهمه سال من اصلن بهش فکر نکرده بودم 

 هنوزم به شهرش وفادار بود 

نمیدونم بالاخره ابجیاش مستقلش کردن یا نه 

دلم میخواست  حالا من بپرسم تو نطرت چی بود ؟ 

 ایا ی حس زودگدر به ی صدای مغرور بود که حالا فقط خنده داره و اشتباه یا  چیزی فراتر از اون بود ، ی پتانسیل ! که فکرمیکرد بالفعل میشه 

 این اخرین تصمیم بچه گانه نبود این اولینی بود که اخرین نشد 

شاید علیرغم همه نکات مثبت چیزی بود غیر ممکن ، شاید جسارت زیادی میخواست حتی همین حالاش در ی موقعیت مشابه  اما نکته مهمش این بود که 

من بارها و باره و بارها شانس حس کردن یک محبت صادقانه رو داشتم 

 اما هربار با همون منطق بچه گانه ازش فرار کردم ، .... میکنم 

رنگ دوست داشتن مهمه ، و اهنگش 

دوست داشتنی که به رنگ صداقت نباشه به درد نمیخوره 

 اما سوال اینه که چطور میشه view گرفت بدون اینکه ازش دور شی ؟ 

 چطور میشه رنگشو دید بدون اینکه از گود بیای بیرون و دورنما رو تماشا کنی ؟ 

  نوشته شده در  جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 13:20  توسط ترنج   | 
برکه کاشی...
ما را در سایت برکه کاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 29 تاريخ : جمعه 5 خرداد 1396 ساعت: 20:39