سردمه
حال بیرون رفتن ندارم
بیخود شعار میدم برف ، برف!
باباجون ... مزه ی همه چیز و برام تلخ کردی حتی برف ، آخرین برفی که با هم از قاب اون پنجره تماشا کردیم !
خسته ام !نه به خاطراینکه بی منطقم و اماده قبول واقعیتهای زندگی روندارم
تحمل رنج کشیدنت ویاداوری خاطراتت دیوونم کرده
گاهی میگم کاش این همه رنجتو من تحمل کرده بودم
اما خوب که فکر میکنم میبنم چه ارزوی بدی میشد در حق تو
چه خودخواهم ! تونمی تونستی تحمل کنی
تو اون همه درد روراحتتر تحمل میکردی
مثل ادمایی شدم که از جنگ ویتنام برگشتن !
کی میخواد درست بشه؟؟؟
ا
برکه کاشی...