تقصیر کیه؟

ساخت وبلاگ
نمی دونم شاید همه ش تقصیر آقای همسایه ست 

پارسالم وقتی نذری آورد من رفته بودم هفت تیر خرید کنم! 

وقتی برگشتم مامان گفت و کنایه زد که می خواستم بگم ی سر بزنید اتاق عروس خانوم رو هم ببینید! 

اهمیت ندادم و غذا رو خوردم. اما ناراحت شدم . به من چه ربطی داشت عاخه؟؟؟  

نمی دونم چرا این غذا هنوز تو پیچ و خم مری خوب جفت و جور نشده بود که   اون سیکل معیوب شروع شد  

فشار پشت فشار  

گرفتاری پشت گرفتاری !!! 

اینقدر که ی روز دیگه شکستم. زدم زیر گریه و گفتم چی بود توی اون غذا  ؟؟؟؟؟؟

همه گفتن از تو بعیده این حرفا! حتی مامانم! گفت این حرفا چیه . اونا خیلی مومنن از این کارا نمی کنن.  

راست می گفتن از من بعید بود این حرفا!!! منی که حتی وقتی می گفتن یکی چشم خورده صدجور آیه می آوردم که نگید ، انگ نزنید ، گناه داره .

امسالم آورد . بازم خودش و  من خدا رو شکر بازم نبودم . مونده بودم برای ضبط  و تکمیل نهایی کار

وقتی اومدم ، خسته و کوفته گفتم شام؟ مامانم گفت از همین بخور  دیگه ، گرمه

ترسیدم ! دلم لرزید. یاد پارسال افتادم!گفت نه !  

اما وقتی همه خوابیدن و گرسنه ام شد وسوسه شدم. دلم سوخت . از این همه فکرای بد از خودم بدم اومد. چرا عاخه از اون همه آدم خودش برای ما غذا میاره؟ نمی فهمم. اما خب گفتم ادم وقتی یکی رو دوست داره حتمن دلش می خواد اونو ببینه . حتمن حساب کتاب کرده و دیده شاید این جوری ... 

   با دلهره خوردم، ی کم برای روکم کنی خودم، ی کم از ر شکمویی و ی کم از روی دلهره ی فردا . ینی فردا کارم خراب نمیشه؟؟؟؟؟  

خراب نشد . خیلی هم خوب شد... خیییلی !!  و من به خودم گفتم دیووونه ی خرافاتی. حالا دیدی؟؟؟؟

اما هنوز  خوب این حرفو مزمزه نکرده بودم که شروع شد. بازم گرفتاری پشت گرفتاری .  

شایدربطی نداره و از  دلتنگی و خستگی دارم همه چی رو ربط میدم اما چه پای سنگینی داره این آقای همسایه!!! سنگیییین:( 

دوست ندارم این طوری احمق و خاله زنک باشم ولی خب هستم انگار... همون چیزی که بابام اصلن دوست نداشت باشم و هروقت میشدم زود دمم رو می گرفت و از بیراهه پرتم میکرد تو مسیر اصلی

مامانم مریض بدیه!وقتی  مریض میشه لوس میشه و بهانه گیر. اصلن  حرف گوش نمیده و کار خودشو میکنه .دارم سعی میکنم کارش به جای باریک نکشه اما مطمئن نیستم که بتونم ! 

امروز سالگردش بود. دیشب مامان گفت میری؟ 

گفم نه! با اینکه دلم برای همه مادرجون و آقاجون و خانوم جون و بالاخص بابا تنگ شده بود با اینکه توی این هوای ابری اصلن دلم نمی خواست خونه باشم نمیرم! چون دوست دارم فقط پیش بابا باشم. تنها! تنهای تنها!  

نه با اونا! و از طرفی مریضم و سردمه !

خاطرات!!!! از امشب شروع می شه . امسالم مثل اون سال هوا ابریه! یعنی بارون میاد؟؟؟؟ چرا بارون نمیاد؟

 

برکه کاشی...
ما را در سایت برکه کاشی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : berkeyekashio بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 20:03