برکه کاشی

متن مرتبط با «خاطراتم همچو باران» در سایت برکه کاشی نوشته شده است

حواست هست؟ اولین باران پاییزی

  • باران آواز ماست وقتی از دلتنگی های بی امان لبریزیم... فکر کردم خواب میبینم  ییعنی ممگنه بارون باشه؟ خودش بود انگار! ببه شوق بارون بلند شدم و رفتم تو حیاط باورم نمیشه  بارون میاد چه بارونی  با ی آسمون  گرفته  بوی نم و بوی بارون همه حیاط رو پر کرده  ی ذره زیر بارون موندم  با اینکه موهامو سشوار کشیده ب, ...ادامه مطلب

  • خاطراتم

  • برف میباره  وقتی این جوری میشد بابام میگفت اینا برفاییه که باد از پای کوه میاره  امروزصب ماشینا به هم پیچیده بودن ، لیز میخوردن ، نمیتونستن برن  ما هم نمیریم فکرکنم اولین باریه که بابابعدازرفتنش تنها میمونه و چشم انتظار نکنه عادت بشه :( و بابام همیشه چشم انتظار بمونه  من دلم میخوادبرم ولی مگه مامانم میذاره !  بامترو میشد رفت ولی اونجاچی ؟ پیاده هم میتونستم ولی تو این سرما و تنها! ی کم میترسم  چه خبره خدایا ؟سنگ مگه ازاسمون باریده ! ی کم سرده دیگه  برای اولین بار بعد از دوران بچگیم لباس استین بلند و جوراب پوشیدم  دارم فکر میکنم چقدر با این لباس پوشیدنم بابامو اذیت کردم ، اینقد که سیخ وایمیستاد پشت در و با ی ژاکت میگفت اینوبپوش سرما میخوری  اگه بود من الان در حال سکته بودم ، نگران گاز ،نگران برق و نگران سرما !  پریروز که مثه آدم برفی شده بودم رسیدم به جایی که اخرین بار باهم بودیم !بغضم گرفت ،به خودم گفتم چندنفر الان حال اونروزای تورو دارن و چشمشون به اسمونه که این برف قطع بشه؟ تمام را ه اروم گریه کردم با خاطرات آخرین برف ! روزی که وقتی غذاآورد گفتم خانوم ببربیرون بابام گرسنه ست ، بوی غذا,خاطراتم همچو باران,خاطراتم را به یاد آر,خاطراتم برای دیوانگی کافیست ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها